ترانه مغز اصلی یک مجموعه موسیقی باکلام است، آن هم در سرزمینی که شعر مهمترین قسمت فرهنگیاش است و همیشه به پیشینه درخشانش در این زمینه بالیده است. ترانه اندیشمند ما تا سالها محدود میشد به همان کارهایی که از ترانهسراهای مطرح دهه 50 میشنیدیم؛ شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی، اردلان سرفراز، زویا راکاریان،محمدصالح علا، منصور تهرانی و... در این بین خیلیها فقط به مثلث سه اسم ابتدایی قائل بودند و بقیه را در اندازهای پایینتر میدانستند، گرچه خود من به شخصه با این تئوری انحصارطلبانه و احساسی موافق نیستم. به هر حال هرازگاهی تکصداهایی هم شنیده میشد که از ترانهسرای جوانی کار خوبی به دست خوانندههای قدیمی برسد اما آنها هم جز اتفاق چیزی نبودند. با یغما گلرویی و «نقاب»اش بود که حرکت جدیدی در ترانه ایران و پیوندش با موسیقی موسوم به لسآنجلسی آغاز شد و ترانه اندیشمند جوانان پرانرژیای را در کنارش دید که انقلاب را کودکانه سپری کرده بودند، زیر آژیر و بمباران هشت سال دنبال سنگر و جانپناه گشته بودند و حالا داشتند بزرگ میشدند و زبان باز میکردند. راه برای همه این صداها نبود، جوانهایی که ترانه را یک سر و گردن بالاتر از موسیقی و آواز ایران کشیده بودند صدای رسایی نداشتند که بخواندشان، اما حالا انگار بعد از آن همه دست و پا زدن امکانش فراهم شده که ما هم حرفمان را بیشتر بزنیم. «ما» ترانهسراهای جوانی هستیم که یک مدت زمان چند ساله هر پنجشنبه در جایی به اسم خانه ترانه دور هم جمع میشدیم، ترانه میخواندیم، همدیگر را نقد میکردیم و سعی میکردیم قد بکشیم. روزبه بمانی هم یکی از «مای» بود. آن نسل حالا صداهای رسایی را با خودش دارد، میدانم این صداها از اعتماد به این نسل پشیمان نمیشوند.
در پروسه همکاری ایران و لسآنجلس چند موضوع مطرح است؛ یکی هزینه کمتری که هنرمندان داخل ایران نسبت به آن طرفیها دارند و کالای بهتری که عرضه میکنند. بحث دوم صادرات فرهنگی است که انجام میشود چون به هر حال فکر و اندیشه تولید شده در ایران از آن تریبون شنیده میشود. در این بین هم آن طرفیها سود میکنند و هم مسئولان فرهنگی این کشور چون صادرات فکر کردهاند و تنها کسی که هزینه بیشتری میپردازد، هنرمند تولیدکننده اندیشه است، هم هزینه کمتری میگیرد و هم ممنوعالکار میشود.
من این مسئله را به چند بخش تقسیم میکنم. در بخش مالی امروز اختلاف دستمزد برای تمامی شاخههای تولید موسیقی در ایران و خارج از ایران نزدیک شده است و خبری از آن اختلاف بارز چند سال قبل نیست. اینکه آن طرف یک ترانهسرا سه چهار هزار دلار میگیرد فقط شنیدههای ماست، اما شاید حقیقت چیز دیگری باشد. به خاطر کسرت تفکر جوان و رفتن خیلی از بچهها از ایران به آن طرف رقابت دیگر یکطرفه نیست. بچههایی که در ایران خوب کار میکنند دستمزد خوب هم میگیرند و صرفا اسم کار کردن با فلان هنرمند دلیل نمیشود که دستمزد کم بگیرند. مهمترین بخشی که باعث شده خوانندهها و آهنگسازهای آن طرف به بچههای ایرانی رو بیاورند، کیفیت بالاتر کارهای ایران است. در کنار این مسائل باید اضافه کرد که به هر حال ما در جامعه ایرانی و نه در اقلیت خارج از ایران زندگی میکنیم، پس مسائل اجتماعی، عاشقانه و اتفاقات فرهنگی این جامعه را بیشتر لمس میکنیم، برای همین کارها ملموستر و بهتر شنیده میشود. بچههای داخل هم راغبند که با آن طرفیها کار کنند، چون تریبون بهتری در اختیار دارند که هم بهتر و بیشتر دیده و شنیده میشود و هم خبری از ممیزی در آن نیست. در حالی که همین تریبون را در داخل کشور هم میتوانیم داشته باشیم، ولی نمیخواهند که باشد. نکته دوم وقتی فردی در دل جامعهای صحبت میکند و آن جامعه هر نوع نظاممندی که دارد دلیل نمیشود که حرف زده شد، حرف آن سیستم فرهنگی باشد. یک وقتهایی این حرف ممکن است در تضاد با تفکر حاکمه قرار بگیرد. ولی به هر حال بچههای داخل همیشه بیشتر تاوان دادهاند.
از این میشود نقبی بزنیم به اینکه بچههایی که اینجا کار میکنند و فکرشان را صادر میکنند اتفاق بدیهی که باید بیفتد حمایت از آنهاست که نمیشود. ما سه نوع موسیقی داریم؛ مجاز و غیرمجاز داخل کشور و موسیقی موسوم به لسآنجلسی. هر موسیقیای مشکلات خودش را دارد و مسبب اصلی هم، سیاستگذاریهای غلطی است که داشتهایم و جوانها را ترغیب کردیم به کار غیرمجاز روی بیاورند. عده زیادی را در دورهای ممنوعالکار کردند و یکی، سه سال ممنوعالکار میشود و بعد میفهمند دو سال آن اشتباه بوده، مثل خود من و میگویند که اشتباه شده، شما جوانی به خودت نگیر برو کار کن از چنین سیستم موسیقی نباید توقعی داشت که موسیقی و فرهنگ را به نقطه درستی برسانند و به ازای آن سلیقههای عمومی را بالا ببرند. چون سیاستگذاری درست نیست. میگویم که به جای حمایت از کارهای خوبی که تولید میشود ممنوعیت هم ایجاد میکنند یا فاصلهای که انداختهاند بین هنرمندهای ایران و خارج از ایران. در حالی که همانها را برای منافع دیگر دعوت میکنند به ایران بیایند.
این برمیگردد به یک مسئله بزرگ فرهنگی که در تمامی شاخهها داشتهایم و در هنر بیشتر؛ اول با چیزی مخالفت میشود و سالها بعد به دلایل آن مخالفت فکر میکنند. چه ایرادی دارد که همه هنرمندان در داخل کشورشان که به آن تعلق دارند فعالیت کنند، این کار چه ایراد و ممنوعیتی در نطفه خودش دارد؟ از شواهد سیاستگذاریها این است که هیچکسی در دایره موسیقی حق ندارد با هنرمندان خارج از ایران ارتباط داشته باشد و هنر لسآنجلسی مطرود است. ولی خودمان هم میدانیم که کارهای خوب زیادی هم در آن طرف تولید میشود و گذشته از این، آنها هم متعلق به همین فرهنگ هستند.
هنرمندها باید با هم تعامل فکری داشته باشند و امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم این اتفاق افتاده است. حالا به جای مدیریت و حمایت فشار هم میآورند. چرا باید هنرمندها هزینه بیشتری بدهند؟ به چه دلیل؟ یک عاشقانه که فقط در مکانی خارج از این مرزها عرضه شده بابت کدام منطق ممنوع است؟ این هم مثل خیلی از مسائل دیگری است که دچار همان بیمنطقی است. شاید خیلی از این مسئولان فرهنگی هم در خلوت خودشان و در خانوادهشان صدای داریوش، ابی، فرهاد و... حضور دارد ولی خود این هنرمندها یا در اینجا تا مرگ منزوی ماندند یا درگیر هجرت و غربت شدهاند.
ما در فرهنگمان عادت به پنهانکاری داریم؛ کاری که هم از نظر عرفی و هم شرعی نکوهیده است. همه میدانیم و میدانستیم اگر ابتذالی هم در فرهنگ قبل از انقلاب بوده راه مقابلهاش این نبوده و نیست.
اگر میگوییم موسیقی تولیدی در لسآنجلس مبتذل است، ابتذال در شاخه مجاز داخلی که کمتر از آنجا نیست. فقط اینجا تریبونی برای دیده و شنیده شدن وجود ندارد ولی آن طرف شنیده میشوند.این یعنی ما در ارزشگذاری شاخصها اشتباه کردهایم، در این 30 سال شاخصگذاریها اشتباه بوده پس حالا دستها را ببریم بالا و بگوییم در سیاستگذاریهای موسیقی اشتباه کردهایم. من یک قدم جلوتر میروم و میگویم که گویا قرار نبود ما در موسیقی از آنچه امروز هستیم ÷یشتر برویم. اگر نگاهی اجمالی به روند تولید موسیقی در طی این چند سال داشته باشیم میبینیم مسیری دنبال شده که موسیقی از درون به خودش ضربه بزند و مخاطب موسیقی به این نتیجه برسد که موسیقی در کل کالای ارزشمند فرهنگی نیست. سعنی همانچیزی که امرزو شاهدش هستیم.جالب است که اکثر این مشکلات و بلایا هم سر موسیقی پاپ میآید.
ج) ما ابتدا به ساکن 20 سال موسیقی پاپ را متوقف شده داریم. نه متوجه شدیم چرا 20 سال نبود، نه اینکه با چه هدفی دوباره شروع به تولید کرد.موسیقی پاپ را روبهروی موسیقی سنتی قرار دادند، غافل از آنکه در دورههای مختلف محدودیتهای زیادی هم برای همین موسیقی سنتی و کلاسیک خودمان لحاظ کردند، اما آثار ارزشمند این را هم بعد از 20 سال فهمیدیم. موسیقی پاپ هم میتواند ضعیف و قوی داشته باشد، اما چون همه چیز ما سلیقهای است متولی بالادست است که میگوید این باشد، آن نباشد. متولی باید از اثر خوب حمایت میکرد و آثار ضعیف خود به خود به محاق میرفتند، کاری که هیچوقت نشد. در موسیقی سنتی رفت و آمدها به آنطرف هم راحت تر است.
اگر با استاد شجریان و امثالهم برخوردی نمیشود چند دلیل دارد؛ یکی اینکه ایشان از شاخصههای موسیقیای هستند که یک عمر به بهانه آن دیگر موسیقیها را کوبیدند و حالا متولی موسیقی نمیخواهد در برابر سیاستهای 20 ساله خودش بایستد. از بعد جغرافیایی هم این اساتید فقط محدود به این جغرافیا نیستند.
اینکه وظیفه اصلی اندیشگی در فرهنگ ما برعهده شعر است چقدر در برخورد بیشتر با ترانهساها موثر است؟
در بخش ترانه در موسیقی با کلام پیشرفتی که صورت گرفته بسیاربسیار قابل توجهتر از سایر بخشها بوده و خیلی از موزیک و خوانندگی جلوتر رفته است. مسئله تبعیض بین هنرمندان این سرزمین هم اتفاق کهنهای است و در نتیجه همین تبعیض است که میبینیم خوانندهای بدون کمترین مشکلی در لسآنجلس کنسرت میگذارد ولی خیلیها برای کنسرت داخل کشور هم مشکل دارند.
در اینکه بعضیها همیشه حمایت ویژه دارند که شکی نیست. ناراحت نیستم که خوانندهای بتواند در لسآنجلس کنسرت بگذارد، اصلا قرار است که این اتفاق بیفتد و این خواسته جامعه موسیقی بوده. خیلی خوب است که این تابو شکسته شده و در این سطح خوانندههایی رفتهاند و کنسرت گذاشتهاند و موفق شدهاند اما این اتفاق باید برای همه باشد و حقی برای آنهایی که دوست دارند در ایران کار کنند و امکانپذیر نیست باشد. هرچند سوالی که اینجا پیش میآید این است که پاسخ اینهمه رفتار متناقض در طول سالها در اجازه ندادن برگزاری کنسرت در خارج از کشور به خیلیها را چه کسی میدهد؟ امیدوارم این سرآغازی باشد که همه بتوانند از چنین امکانی استفاده کنند و از این مخالفتها بالاخره فاصله بگیریم. در این بین آمدن فردی مثل حبیب و درخواستش برای اجرای کنسرت را چگونه میبینی؟
این اتفاق جالبی است، برای اینکه نشان میدهد در جایی که قرار است از موسیقی یا موزیسین استفاده ابزاری شود تمامی خطقرمزهای موسیقی چقدر قابل جابجاییست. در حالی که جوانی بینام و نشان اثری بسیار ساده را منطبق بر خطقرمزهای داخلی تولید میکند چقدر همین خطوط در مورد او بیرحمانه اعمال میشود. هنر همیشه بازیچه سیاست بوده و به نفع خودشان مصادرهاش میکنند. خواسته ما این که هر خوانندهای با این ملیت در هر جغرافیایی بتواند اثرش را به گوش مردمی که با همان زبان تکلم میکنند برساند و برخورد متولی موسیقی پس ای اینهمه سال دافعه برخوردی جذاب در مورد سرمایههای موسیقی این مملکت باشد. تفکر من برخلاف دوستانی است که میگویند اینها به واسطه ندیدن بمب و موشک هیچگونه حق فعالیتی در فضای جامعه خویش ندارند. این کودکانهترین حرف نسل بعد از جنگ است وقتی کشوری درگیر جنگ است همه مردم آن در نقطهنقطه دنیا درگیرند؛ آنهایی که رفتند اتفاق بهتری برایشان نیفتاد. این کینه تاریخی و جمله کلیشهای را کنار بگذاریم چرا که آنها خواسته یا ناخواسته غربتی را تجربه کردند که یک لحظه از آن برای ما قابل درک نیست.. شاید خیلیها هم در آن غربت توانستند قد بکشند و یا حداقل خود سابقشان را حفظ کنند و این قابل تقدیر است نه تقبیح. برخورد منطقی این است که ما امروز در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد هم ترانهسراهایی با خوانندههای خارج از کشور همکاری میکردند، اما به تعبیر من چون حرکت نویی در اندیشه آن موسیقی و ترانه اتفاق نیفتاده بود این بعد توجه به ترانهسرایش را نیز به همراه نداشت. اما با ترانههایی مثل «نقاب» بود که چیزی به آنچه قبلتر میشنیدیم اضافه شد و بعد از آن نسل جدیدی پیدا شدند که خودشان را به عنوان افراد دارای تفکر معرفی کردند. امتداد این جریان هم میرسد به کارهایی که امثال تو اخیرا به اجرا رساندهاید.
باید توجه کنیم به کارهایی که در طول 6-5 سال هنرمندان ما انجام دادند. چیزی نزدیک به 90درصد این کارها کارهایی است که ارزش نقد کردن دارند، چه در ترانه، چه موزیک و چه اجرا. البته منظورم در مورد کلام جدی است چون کاری به موسیقی و کلام مصرفی نداریم. این دسته دوم که داعیه تفکر ندارند پس نقد کردن آنها هم کار اشتباهی است. حالا بحث استقبال و عدم استقبال از کار در اینجا مطرح نیست، گرچه میبینیم که از کارهای جدیتر استقبال بیشتری هم شده، چون تفکر امروزی پشتش است. سالهای سال فقط چند نفر آدم بودند که کارهای قوی، قابل ارزشگذاری و خوب تولید میکردند که بخش عمدهای از حافظه شنیداری ما را هم به همراه دارند. اما این فضا بلوکه شده بود و اجازه ورود افراد جدید به آن داده نمیشد. بچههای ما وقتی به سختی وارد این فضا شدند، توانستند خودشان را اثبات کنند و همین منجر شد به عوض شدن ذائقه شنیداری این مردم. نسل جدیدی از موسیقی بیرون آمد و پا به عرصه گذاشت که تردیدی وجود ندارد اتفاق عمدهاش در بخش ترانه افتاده است. یعنی ترانه امروز پیشی گرفته از نسل پیش از خودش. در عرصه داخلی میتوانیم به صداوسیما اشاره کنیم؛ جایی که اگر اتفاقات سلیقهای نیفتد و مثلا تو با احسان علیخانی دوست نباشی ترانه خوبی از آن نخواهیم شنید. برای همین ضعیفترین و سخیفترین تولیدات موسیقی از همین صداوسیما پخش میشود.
جواب را خودت مطرح کردی. در اینجا همه چیز سلیقهای است. مدتهاست قرار نیست در تلویزیون از موسیقی عامهپسند حمایت شود، موسیقی پخش شود. این کارها هم با بسیاری از مشکلات به گوش مردم میرسد. در بخش تولید هم کارهایی ساخته میشود که هدفش شنیده نشدن است. شنیده نشود بهتر است چون اگر شنیده شود هزینه بیشتری دارد. تلویزیون در هر دورهای در سیطره دو خواننده و یک ترانسرا بوده و عجیب اینکه وقتی شما پتانسیل ترانه امروز را بررسی میکنید بیشتر غبطه میخورید به اینکه چرا باید فقط روابط باعث این شود که این حجم ترانه متوسط را از یم ترانهسرا تقریبا در تمامی تیتراژهای تلویزیون بشنویم. که البته پاسخش با توجه به جمیع صحبتهایی که کردیم دور از ذهن نیست.