آلاچیق

اتاقک

آلاچیق

اتاقک

کوروش یغمایی


دفعه قبل که با مزدک علی نظری برای مصاحبه به خانه کوروش یغمایی رفتیم، 7 سال پیش بود. هر کدام از ما در ذهن‌اش تصویری از او ساخته بود که با آن یغمایی که دیدیم تفاوت داشت. پیرتر از آن تصویر ما شده بود اما بعد از دو ساعت گفت‌وگو دیدیم خودش است؛ خود خودش! آن مصاحبه بی‌شک بهترین گفت‌وگوی عمرم شد، اما ضبط صوت یاری نکرد و ما را قال گذاشت تا آن گفت‌وگوی دلچسب به باد برود و از آن جز خاطره شیرینی در ذهن ما نماند.

حالا 7 سال گذشته، مزدک نیست و با میثم پشت در همان آپارتمان این پا و آن پا می‌کنیم تا در باز شود. در همین چند ثانیه، چند ساعت خاطره از جلوی چشمم رد می‌شود. خودم را دقیقا در همان لباس 7 سال قبل دیدم که با تصویر کوروش در ذهنم بازی می‌کردم. یادم آمد که بعد از باز شدن در، هر کدام در دل‌مان چقدر از عوض شدن چهره‌اش در طول زمان جا خورده بودیم.

حالا پشت در همان حس را دارم و دارم به خودم می‌قبولانم که حتما کوروش کبیر باز هم تغییر کرده. هرچند که علیرغم آمادگی قبلی دوباره جا می‌خورم. دو ساعت زمان کافی است تا بفهمم او خودش است؛ خود خودش!

در طول مصاحبه از آن همه آینه‌های کوچک و بزرگی که به هر گوشه از در و دیوار خانه کوروش آویزان بود، شگفت‌زده بودیم: 7 آینه در یک اتاق! بارها به خودم سپردم که آخر گفت‌وگو حتما دلیلش را بپرسم... که پرسیدم!

 

خاطرات استودیو «مکان»

هومن جاوید

18 – 17 سال قبل بود. اوایل دهه هفتاد که داوود رشیدی تئاتر «پیروزی در شیکاگو» را به روی صحنه برد که در آن برای اولین بار یک آنسامبل غربی (شامل درامز، پیانو و ساکسفون) به صورت لایو به اجرای موسیقی می‌پرداختند. در آن گروه بود که از طریق درامرشان حسن (که از دوستان قدیمی من بود و فامیلی‌اش را فراموش کرده‌ام) با علیرضا عصار و فواد حجازی آشنا شدم که پیانو و ساکسفون آن تئاتر را می‌نواختند.

رابطه من با علیرضا و فواد منجر به آشنایی با کاوه و کامیل (پسران یغمایی بزرگ) شد.

شب‌ها می‌رفتیم به استودیوی کوروش یغمایی (در خیابان عباس آباد) و از ساعت 9 و 10 شب به بعد که استودیو تعطیل می‌شد شروع می‌کردیم به خواندن و ساز زدن. شادمهر عقیلی هم بود. جمع جالبی بودیم!

اسم آنجا را گذاشته بودیم «مکان»! گاهی خود کوروش هم می‌آمد و می‌نشست و ما از صحبت کردن با او لذت می‌بردیم و بعد که می‌رفت موزیک می‌زدیم. آهنگ‌های پاپ یا راک آن دوره، چیزهایی که دوست داشتیم و... وقتی به آن زمان فکر می‌کنم فضای صمیمی به ذهنم می‌آید؛ شب‌‌های فراموش نشدنی که آینده چند جوان در آن «مکان» شکل گرفت! ای کاش آن فضاها ماندگار بود.

کوروش یغمایی برای من آدم بزرگی است، چیزی در حد یک اسطوره. او جزو اولین کسانی بود که توانست در موسیقی راک ایران نگاه‌ها را به سمت خودش جلب کند. ای کاش می‌شد کوروش موسسه‌ای داشته باشد و مثل همان سال‌ها جوانان علاقه‌مند را جذب وهدایت کند.

«بلندی موی سیاهت شب یلدا»؛ این یکی از آهنگ‌های محبوب من در میان کارهای کوروش یغمایی است. کلا تمام آهنگ‌های آلبوم «گل یخ» را دوست دارم. سیب نقره‌ای را هم خیلی دوست دارم به‌خصوص «پرواز» را: «سینه پرشورم و آواز را گم کرده‌ام...»

وقتی زبان باز کردم اولین کاست‌هایی که از من ضبط شده را هنوز دارم. شاید باور نکنید! ولی چیزی که می‌خوانم، نه «یه توپ دارم قلقلیه» بود نه چیز دیگری. این است: «لیلا لیلا لیلا لیلا رو بردن/ سیاه چشمون بلند بالا رو بردن» همه را هم غلط و غلوط می‌خوانده‌ام!

خواننده

 

اسطوره چند نسل

همایون نصیری

وقتی که قرار شد یادداشتی درباره کوروش یغمایی بنویسم به 11 – 12 سال پیش برگشتم.

روزی که از طریق هومن غفاری (درامر) با کورش یغمایی آشنا شدم و قرار شد در کنسرت کیش همراه‌شان باشم. در آن دوره من حدود 18 سال سن داشتم و تازه از هنرستان موسیقی فارغ‌التحصیل شده بودم و همکاری با آن گروه تجربه بسیار خوب و در واقع سکوی پرتابی برای من بود.

از سال 77 که موسیقی پاپ دوباره پا گرفت، گروه‌ها و خواننده‌های بسیاری شروع به فعالیت کردند. ولی چه تعدادی از آنها توانستند خود را حفظ کنند؟ باید چند سالی از این جریان می‌گذشت تا دوستان متوجه این می‌شدند که فقط با پول، رابطه، ضبط و انتشار 3- 2 آلبوم واجرای چند کنسرت نمی‌شود اسطوره شد!

کوروش یغمایی متعلق به نسل قبل از من است و در کنسرت‌هایی که در خدمت‌اش بوده‌ام، جمعیت زیادی از رده‌های مختلف سنی را به چشم دیده‌ام که اکثر آثار او را (مانند گل یخ) تا انتهای قطعه همراهی می‌کردند.

حالا که چند سالی است با خواننده‌ها و گروه‌های زیادی همکاری کرده‌ام، می‌توانم درک کنم که عمر هنری یک هنرمند به چه معناست. آیا در سال‌های آینده، کسی از موزیسین‌ها و خواننده‌های نسل ما خواهد بود که هم‌تراز اسطوره‌هایی چون کوروش یغمایی، فریدون فروغی و یا فرهاد مهراد در تاریخ هنر این سرزمین ماندگار شود؟

نوازنده پرکاشن/ سرپرست گروه دارکوب

 

 

****

اگر موافقید با همین ماجرای استودیوی عباس آباد شروع کنیم. بچه هایی که در کار موسیقی راک و پاپ هستند، خیلی هاشان خاطره خوبی از آن‏جا دارند. انگار به نوعی پاتوق و محل پرورش همه این‌ها بوده، افرادی که حالا همه اسمی دارند برای خودشان. چطور شد که این افراد آنجا جمع شدند؟آنجا پایه‌اش کلاس موسیقی بود، گیتار را خودم درس می‌دادم. پیانو بود، سازهای مختلف بود. این اواخر کاوه هم درس می‌داد. از این ماجرا که می‌گوئید خیلی اطلاع نداشتم. البته مخالفتی هم با این کار نداشتم. آن دوره جای تمرین برای جوان‌ها مسئله‌ مهمی بود. انگار بعد از این‌که من می‌رفتم، عصر به بعد بچه‌ها جمع می‌شدند دور هم و ساز می‌زدند. تازه یکی دو ماه پیش بود که کاوه این قضیه را لو داد. (خنده)آلبوم‌های خودتان را هم آن‌جا ضبط می‌کردید؟

سیب نقره‌ای را همانجا ضبط کردم. منتها با شرایط زمانی و مکانی آن دوره و با ابزار و تکنولوژی کمی که دراختیارداشتم. شاید براى شما باورکردنى نباشد که من آن آلبوم را با کاست 4 ترک ضبط کردم، هرکجای دنیا این را بگویی بهت می‌خندند یا می‌گویند دروغ می‌گویی! اما به‌هر‌صورت ما این کار را انجام دادیم، باکاست 4ترک و کیبورد یاماهای تجاری و کمبودهای دیگر! به ویژه مشکل‌آفرینی‌های ممیزى، که گیتار و ریتم نباشد و کرال نباشد و چیزهایی که برای ساخت موسیقی بدیهى است، ممنوع بود. منهای آلبوم اولم که در استودیو پاپ و «راز دل» که دراستودیو صبا ضبط شد، بقیه کارها در خانه بود. بعد از انقلاب آن اوایل کار سخت بود، در «دشتی» و «دیار» می‌گفتند ریتم نباشد، گیتار باس نباشد و به جایش دست چپ پیانو بزنید! موزیسین‌های معروف هم همه رفته بودند. مثلا من 30 تا ویولون احتیاج داشتم و سه نوازنده ویولون در اختیار داشتم، پس این 3 نفر باید 10 بار می زدند. خوب معلوم است که آن حجم، کیفیت و حس را نخواهد داشت که یک ارکستر 30 نفره دارد.آرایش خورشید چطور؟

آرایش خورشید حدود یکسال پس از انقلاب در استودیو صبا ضبط شد.هیچ‌کدام از کارها را دوباره ضبط نکردید؟

ابدا. فقط یک ترانه را وزارت ارشاد حذف کرد و به جای آن ترانه، یک ترانه دیگر خواندم. بدون هیچ دلیلی. ترانه محلى بسیار زیبا و قدیمى «مستم مستم» را بدون هیچ دلیلى حذف کردند و آلبوم از حالت یک‌دستی افتاد. مسئلهی جالب دیگری که فقط در اینجا اتفاق می‌افتد، این است که یک کاری ضبط می‌شود و بیست‌و‌چند سال بعد منتشر می‌شود. بقیه کارها منهای «رازدل» و «دیار» توی خانه و در اتاقى ضبط شده که آکوستیک نبوده است. بجز این نوازنده و میکروفون حرفه‌ای هم نداشتم و البته بدون اپراتور و مهندس صدا و صدابردار. یعنی همه را به همین صورت ضبط کردم. اولش 4 ترک بود. بعد کاست 8 ترک شد و بعد با کامپیوتر. حالا این‌کار دارد سنجش می‌شود با کارهای اروپا و آمریکا. آن‌ها شرایطم را نمی‌دانند، فقط شناسنامه کاری مرا می‌بینند. دوست دارم این‌ها در تاریخ نوشته شود و مخاطبانم بدانند که من با چه شرایطی این‌ها را ضبط کردم. برای پینک فلوید فقط 8 کامیون وسایل صدابرداری و ضبط‌شان را می‌آورند. مایکل جکسون براى اجراى کنسرت با دو هواپیماى پراز وسایل و تجهیزات و عوامل کار به هند رفت، یک طبقه از هتل هیلتون دربست در اختیار آنها بود برای پیش قراول‌ها، صدابردارها و .... این تفاوت‌ها و نابرابری‌ها بود، ولی من در حد توانم کارهایم را انجام دادم.البته این بحث نوازنده در قبل از انقلاب هم بوده. در موسیقی کلا ما همیشه مشکل سخت‌افزاری داشته‌ایم. حالا شاید شما در خانواده‌تان به حد کافی نوازنده داشتید که کارتان راه بیفتد، ولی اوضاع موسیقی هیچ‌گاه صددرصد مناسب نبوده است.

تا آنجا که تاریخ می‌گوید موسیقی پس از انقلاب در ایران هیچ وقت جدی گرفته نشده است. موقعی هم که کار می‌کردم عوامل اصلی در خانواده من بودند. کامران و کامبیز بودند، کاوه هم که آن موقع کار نمی‌کرد، اما بعدا که بزرگ‌تر شد خیلی کمکم کرد. یک « درامر » خوب داشتم، چنگیزفرجاد، فوق العاده بود. یک مسئله‌ جالب و غم انگیز برایتان بگویم. موقعی که ممنوع‌الصدایی‌ام برطرف شد و می خواستم بروم کنسرت، فرستادم دنبال آقای فرجاد، توی بازار کار می‌کرد. وقتی او آمد و چشمش به درامز افتاد، زد زیر گریه! نمی‌توانست ساز بزند. رفته بود توی کار بازار. این بلا سر همه آمده است. انگشت شمارند کسانی که در این حرفه ماندند.موسیقی‌ای که شما کار می‌کردید، در قبل انقلاب هم مشکلات خودش را داشت، به هرحال حتی جامعه‌ هنری ما هم با راک آشنایی و میانه‌ خوبی نداشته، چه برسد به توده مردم. کاوه می‌گفت از اندی که با برادرهای شما گروه راک داشتند، شنیده که وقتی هرشب در«کلاب آلمانى» قرار بوده اجرا داشته باشند، قبل از اجرا چون جای تمرین بهشان نمی‌دادند کنار جوب روی پاهایشان ضرب می‌گرفتند و تمرین می‌کردند!

قبل از انقلاب هم همین مشکلات بود. می‌گفتن راک یعنی چی؟ ما گروه راک بودیم و این خودش یک مشکل فرهنگی داشت. واقعا کار مشکلی بود، به ویژه برای لید گیتار. واقعا جایی برای تمرین نبود. مهمتر از همه اینها نگاه نه چندان خوب مردم بود.راک‌بازها الان هم ازاین می نالند که ما هرچه سعی کردیم آن بافت موسیقی راک را با شعر و موسیقی ایرانی عجین کنیم که به گوش عامه مردم عجین شود نشد. قبل از انقلاب هم همین جور بود؟

نشدنش مشکل دو روی سکه است که یکی شنونده است و مهمتر از آن آهنگساز یا همان پدیدآورنده کار. کار ساده‌ای نیست و هرکسی نمی‌تواند این بالانس را داشته باشد که هم کارش خوب و استاندارد باشد و هم مردم‌پسند. باید موسیقی سنتی ایران را کاملا بشناسد. سازهاى ایرانى و وسعتشان را بشناسد. دستگاه‌های مختلف را بشناسد و بعد برود در موسیقی غرب و سبک‌های مختلف را بشناسد. سازها را بشناسد، ارکستراسیون را بشناسد و... ببیند می تواند این دو موسیقی را با هم آشتی دهد که مسخره نشود. مردم تمسخر نکنند. کار بسیار مشکلی‌ست و شاید نشدنی. از طرفی در اغلب اوقات تلفیق شعر ایرانی با موسیقی راک ناآشنا است.خوب اصالت فرهنگی ما برمی‌گردد به شعر. شعر در فرهنگ‌ ما جایگاه بالایی دارد. شاید بحث ملودی‌های شماست که خیلی شرقی‌تر هستند و باعث می‌شود در همان بستر کاری مثل «گل یخ» تولید شود که به جرات می‌توان گفت کمتر ایرانی‌ای پیدا می‌شود که آن را نشنیده باشد.

الان غرب هم به بن‌بست رسیده است. موسیقی غرب تکنولوژی را دارد، ابزار دارد، بر پایه علم پیشرفت می‌کند. منتها از نظر ملودی به بن‌بست رسیده. ملودی ناب ندارد. به همین دلیل سالهاست برگشتند به سمت موزیک شرق. ولی ما هم کم کاری کردیم. زمانی که جان لنون و جورج هریسون وسایر اعضای «گروه بیتلز» به هندوستان رفتند، از موزیک هند حیرت زده شدند. سابقه چندین هزارساله پشت موزیک هند است. ما در زمینه موسیقی کار نکردیم. بستر هم نداشتیم. چون امنیت و آرامش می خواهد و امید و انگیزه. برپایه هجوم‌های گوناگون که بوده فرصت نداشتیم برویم پی موزیک. ولی کم کاری هم کردیم. الان داریم از سازهای 1000 سال پیش ، با اندکى تغییر، استفاده می کنیم. تنها ساز آرشه‌اى ایران رباب بود. در قرون وسطا می‌برندش اروپا. در آنجا با نام «ربک» می شود پایه‌ خانواده ویولون. خب اروپایی‌ها کارکردند. چندین ساز از روى آن ساختند. ویلنسل و کنترباس و.. ساختند. از روی سنتور کلاوسن و بعد هم پیانو را ساختند. گیتار ایرانی و یا حداقل شرقی است، برپایه تاریخچه‌اش آن را عرب‌ها می‌برند اسپانیا و در اسپانیا نام گیتار اسپانیول را به خود مى گیرد، و از روى ساختمان آن بعدها گیتار الکتریک ، هاوایى ، باس و.. ساخته شدند. دلیل دیگر هم پسوند تاراست. دوتار، سه‌تار، گیتار، سیتار و... حتی آن اوایل بعضی‌ها فکر می‌کردند واژه پاپ از پاپ کاتولیک‌ها می‌آید!! درحالی که همه‌ دنیا می‌دانند از پاپیولر است...در بحث ایرانی کردن موزیک راک کار سخت شما چفت کردن آن موسیقی با ترانه‌های فولکوریک ایران بود. کار روی ترانه فولکوریک قطعا سخت تر از یک کار عادی‌ست.

ما در نگاه و استفاده از موسیقی غرب ناگزیر بودیم. قرن 18 به همه جا نفوذ کرد. مصر، ژاپن، هند، همه‌جا. کشورهای دیگر با چند گزینه مواجه بودند. یا موسیقی نیاکان و سنتی‌شان را بردارند، یا موسیقی غربی را بردارند . گزینش سوم این بود که این‌ها را با هم در آمیزند. منتها به وجهی که موسیقی سنتی‌شان رنگ‌و‌بوی ملی داشته باشد. ما ناگزیریم از موسیقی‌ای که مدت‌هاست جهانی شده بهره ببریم .کار در حیطه‌ موسیقی راک می‌شود یک نماد فرهنگی در جهان، مثل فوتبال، باید فاکتورجهانی داشته باشد وگرنه سال‌ها هم که کار کنیم به جایی نمی‌رسیم. برای اینکه استانداردهای لازمه را ندارد، اصلا یک اروپایی یک ثانیه هم نمی‌تواند کارهای ایرانی را گوش کند. این را من نگفتم، به من گفته‌اند. ارزش گوش دادن ندارد. این را توی چه ژانری می گذارید. می‌بینی فلان خواننده‌ معروف موسیقی بعد از 40 سال ریتم را نمی داند! ریتم از ابتدایی‌ترین کارهایی‌‌ست که در هنرستان موسیقی آزمایش می‌کنند. می‌بینی این خواننده‌ها بعد از این‌همه سال هنوز درست خواندن را بلد نیستند. مهم‌تر اینکه بعد از 40 سال حتى با یک ساز هم آشنا نیستند. اینها یک عده فرصت طلبند. از اول هم این مشکل را داشتیم. من با ممیزی مخالفم، ولی وقتی مخاطب آگاه نیست چاره‌ای نیست. نظرم این است یک مدت حالا 2سال یا 3 سال مخاطب را آگاه کنیم با ممیزی. بعد آن را رها کنیم. در اروپا و آمریکا و ... مگر کسی ممیزی می‌کند؟ خود مردم تعیین می‌کنند این بد است و آن ‌یکی خوب. چرا؟ برای اینکه پشتوانه موسیقی دارند. قرون وسطا را پشت سر گذاشته‌اند. چون رنسانس داشته‌اند . ما در این زمینه مراحل تکاملی را سپری نکردیم. جهشی رفتیم جلو. قاعده‌مند نبوده. در مورد بقیه موسیقی‌ها شاید بشود این را گفت اما در مورد موسیقی راک فرق دارد. مثلا خیلی از گروه‌های مطرح دنیا بودند مثل نیروانا که خواننده‌شان گفته می خواهم صدای فالش تولید کنم. به‌خاطر همان آنارشی. هدفش همان دیستورت خواندن و خلاف جهت بودن است. این را قبول دارید؟

این یک موضوع فلسفی است که آیا ایشان حق دارد در زمینه موسیقی این کار را بکند یا نه؟ بله می‌تواند. ولی آیا مقبول واقع شده؟ نه. همه‌گیر نشد. چرا؟ با خواست جامعه تطبیق نیافته. خلاف آب شنا کردن است. که چه بشود؟ تمام دست اندرکاران موسیقی دنیا در تلاش هستند که فالش نخوانند. یک تفاوتی هم این وسط است، آنجا می‌تواند درست بخواند، ولی می‌خواهد یک کار متفاوت بکند و فالش می‌خواند، اما این‌جا از ناتوانی‌است که فالش می‌خواند و بعد می‌گوید کرت کوبین یا خواننده ریدیوهد هم فالش می‌خواند!

مسئله‌ی شهرت را هم در این بین کم اهمیت ندانید. خیلی‌ها هستند براین پایه مشهور شدند. الان درموردش حرف می‌زنیم، چرا؟ چون این کار را کرده است. اگر نکرده بود ما اصلا راجع بهش صحبت نمی‌کردیم. بنابراین تبلیغ است برای نیروانا. مساله تبلیغات را مهم بدانید برای پایه این کار. در کنسرتها داشتیم که طرف گیتار می‌شکست برای تبلیغ تا در ذهن بماند و می ماند.در ایران ساختارشکنی‌ها از ناتوانی‌ست. کم پیش می‌آید که کسی کار غیرمتعارف درست بکند. مثلا شهیار قنبری روی موسیقی فرهاد یک ترانه کاملا بی‌وزن و بی‌قافیه می‌گوید. ولی ساختار درست دارد. مرد تنها معروف می‌شود. اما بقیه بدون شناختن ساختارها، می گویند چون او این کار را کرده ما هم همین کار را کنیم. ناتوانی خود را با کار او توجیه می‌کنند.

مساله تبلیغات را پایه اصلی در نظر بگیرید. یعنی اینکه کسی کاری کند که دیگران انجام نداده‌اند یا کم انجام داده‌اند. بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد تا ماندگاری. قبلا هم داشتیم. در هر جامعه‌ای فرصت‌طلب هم داریم، در موسیقی هم همین‌طور. تبلیغات محض. دنباله روی محض. تاریخ موسیقی پاپ در ایران را فشرده برایتان می‌گویم. از موسیو لومر می‌گذریم که موزیک نظام را در اواخر دوران قاجار به ایران آورد. اولین بار ایرانی‌ها سازهای غربی را از طریق همین موزیک نظام شنیدند. ولی تاریخچه موسیقی پاپ مربوط به زمانی است که جنگ دوم جهانی است و سربازان متفقین در ایران موسیقی غربی پخش کردند. سینماها فیلم‌های امریکایی پخش کردند. در رستوران‌ها و کافه‌ها موسیقی غربی بود. مثلا همین هتل نادری. بیشتر آشوری‌ها و ارامنه موزیک می‌زدند. اولین کار ایرانی‌ها این بود که روی این ترانه‌ها شعر فارسی گذاشتند کاری بود که می‌گفت: سیلوانا پا نداره- سیلوانا دست نداره... این آغاز شعر فارسی روی ملودی های غربی بود. شیبانی را باید آغازگر موسیقی پاپ ایران دانست. کارهایش فوق العاده بود. چند تا از کارهایش از آهنگ های علینقی وزیری بود. همین الان ارکستراسیونش را گوش کنی خوب است. آغاز موسیقی پاپ در ایران پایه‌ای کاملا آکادمیک و علمی داشت. علینقی وزیری اگر بدانید چه خدماتی در حق هنر این مملکت کرده مجسمه‌اش را باید طلا گرفت. یکی از کارهایش تدریس موزیک در دبستان‌ها بود. دبستان بودم به من درس موزیک می‌دادند. واقعا کار پایه‌ای کرد. جایی خواندم که تمام زندگی و مایملکش را فروخت و یک سازمان برای موسیقی درست کرد. رضاشاه به او می گوید فلان وزیر کشوری آمده، باید شب برای ما ساز بزنی. می‌گوید که من مطرب نیستم. همان جا تمام می‌شود، کار را رها می‌کند و کناره می‌گیرد. همه رفتند. پرویز محمود رفت. ارکستر سمفونیک آن‌طور از هم پاشید. این اواخر استاد حنانه را من در تنگدستی و فقر می‌دیدم. او پایه ای در موسیقی ملی ما بود . بانی تلفیق هارمونی موسیقی غرب، در موسیقی ملی بود اما خانه نداشت. یکی از دوستانش که او را دوست داشت یک آپارتمان در شهرآرا به او داد... این‌ها رفتند همه. جایشان چه افرادی آمدند؟ نداشتیم. تلویزیون که دیگر نابسامان شد. هرکسی را آوردند برای خوانندگی. در آن جا حیثیت هنرمند با هر بی‌هنری مقایسه شد و از بین رفت... بنان هم به همین دلیل استعفا داد و آن روند ادامه داشت. بعد ازانقلاب هم که با موسیقی پاپ درست مثل یک بچه سرراهی برخورد شد. نتیجه‌اش هم همین است.این وسط یک مدت هم هوشنگ ابتهاج و سیمین بهبهانی رفتند وزارت ارشاد و بعضی‌ها می‌گویند موفق بوده وبرخی آن را مثل همه دوره‌های ممیزی در ایران دروه خوبی نمی‌دانند. قبل ازانقلاب به‌خاطر اتفاقی فضای فرهنگی یک مدت به سمت لمپنیزم رفت. ابتهاج و .. که رفتند ارشاد سوپاپ اطمینانی بود برای اینکه کارهای جدی‌تر بیشتر شود.

وزارت فرهنگ وهنر عملکرد متفاوتی داشت.عاقلانه تر بود. البته موسیقی پاپ به آن صور ت نداشت... به نظر من پرویز مقصدی آهنگساز فوق العاده‌ای بود. واروژان خیلی خوب بود. یکی از کسانی بود که ارکستراسیون را به مردم شناساند. ولی کار و درسش بر اساس موسیقی کلاسیک بود. نمی توانیم بگوییم کار پاپ یا راک بود.ولی موسیقی پاپ رویش تاثیر زیادی گذاشته بود.

بله، عملکرد آرانژه و ارکستر راسیون او آنرا نشان می دهد. تا چه حد پیگیر موسیقی هستید و کارهای مختلف را گوش می‌کنید. آن زمان هم جز افرادی که اسم بردیم کار کس دیگری را هم می‌شنیدید؟

هیچ وقت موسیقی پاپ ایرانی را گوش نکردم و گوش هم نخواهم کرد. موسیقی اصل را گوش می‌کنم. یک کپی ناشیانه را گوش نمی‌دهم. بدبختی ما در ایران نه فقط موسیقی، که تاتر و سینما و ... هم هست. این‌ها مردم را به عنوان آزمایشگاه قرار می‌دهند. 20 سال کار می‌کند تازه می‌فهمد این کاره نیست! در تمام زمینه‌ها همین‌طور است. چون آکادمیک نیست، همین‌طوری می‌آید. نمی‌گوید مردم ارزش دارند و وقتشان تلف می‌شود. برمی‌گردد به سیستم اداره فرهنگی ما. در جعبه جادویی هر بی‌هنری را به جای هنرمند قالب می‌کنند به مردم. واژه‌ها معنای سابق را ندارد. می گویند استاد فلانی. استاد در چی؟ در خواندن؟ نوازندگی؟ آهنگسازی؟ بعدهم معیارتان چیست؟ اگر به علینقی وزیری و بنان و صبا و فرامرز پایور استاد می‌گویید، این‌ آقا چه‌کاره است؟! به قمرالملوک وزیری خواننده می گویید پس این کیست؟! خانمم آلبومی از یک استاد این روزها گوش می‌داد به من می‌گفت: اکثر کارهایش که بازخوانی است. من هم وقتی جایی صدای اینها را می‌شنوم، به عنوان یک فارسی‌زبان نمی‌فهمم چی می‌گوید. مریخی است انگار!! البته می‌گویند یک چشم توی شهر کورها پادشاه است!

از آن طرف به هرکسی می گوییم آهنگساز. نمی‌شود که! بتهوون هم آهنگساز بود. برای شنونده نا آگاه سردرگمی می‌آورد. آیا اوهم آهنگساز است؟ همان جایگاه هنری در ذهنش می‌آید که بتهوون هم آهنگساز است و این هم آهنگساز. سازمانی که باید مردم را آگاه کند این کار را نکرده.شما در شعر با یک سری آدمها کار کردید که بقیه خیلی کمتر سراغشان رفتند. مثلا شعرهای منزوی را خواندن یک اتفاق بود. شاید هرکسی می آمد از قدیمی‌ها مثل مولانا می خواند یا از ترانه‌سراهایی که بودند و ولی شما از منزوی خواندید. کارهای سختی را هم از او انتخاب کردید و شاید به آن اندازه که کار فلان خواننده‌ی پاپ معروف شده این نشده است. ولی آنهایی که می‌خواستند کار را گوش کردند و لذت هم بردند

بعد از انقلاب باید فقط شعر کلاسیک می‌خواندی. شعر محاوره‌ای و نیمایی ممنوع بود. ناگزیر باید به سراغ شعر با زبان کلاسیک می‌رفتیم. من هم رفتم سراغ منزوی. اسمش غزل است، ولی امروزی است. واژه‌های امروزی و بیان ایده‌های اجتماعی امروزی با واژه‌های به‌روز. ولی مشکلی که داشتیم و داریم این است که ترانه‌سرا یعنی کسی که ترانه را برپایه ملودی بگوید کم داریم. لازمه‌اش این است که شاعر، موسیقی را بداند و ملودی را بشناسد. از آقای منزوی غزل گرفتم و شما سیب نقره‌ای را مشکل می‌فهمید که غزل است. چون جاهایی از شعر را جدا کردم. ولی کل کار به نظر ناجور نمی‌آید. همه کارهایی که خواندم غزل بوده وآهنگ گذاشتم روی غزل. کار مشکلی است، چون غزل یک روند یکنواختی را پی می‌گیرد . آهنگسازی روی این کارها تکراری در می آید. چون قافیه‌اش هم از هم دور است. باز چارپاره و مثنوی قافیه های نزدیک تر به همی دارد.

درست است. منزوی اواخر عمرش می‌گفت تو هرچی غزل خوب بوده برداشتی! (خنده) دیگری هم استاد نوذر پرنگ بود که افسوس می‌خوریم که قدرش را ندانستیم. یک اسطوره بود. خودش را شاعر نمی دانست. اسطوره شناس بود. به قول دکتر کدکنی شعر از او می تراوید. اگر به ایشان می‌گفتی شاعری، نمی پذیرفت که شاعر است. مانند خیام که از لقب شاعری خشنود نبود. خیام ریاضی‌دان و ستاره شناس بود.

چون که شاعرها در تاریخ ما اکثرا یا مدیحه سرا بوده‌اند و از پادشاهان پول می‌گرفته‌اند، یا مفلس و فقیر بوده‌اند. شما گفتید که موسیقی شرق نسبت به غرب خیلی غنی‌تر بوده. چون چند هزاره پشت سرش بوده. اما از آن طرف گفتید که در قرن 18 و 19 فرهنگ غرب به طور خیلی گسترده‌ای در همه کشورهای دنیا پخش می‌شود. دلیلش را چه می دانید؟ چرا ما نتوانستیم این فرهنگ و موسیقی را به آن طرف صادر کنیم؟

پشتوانه شکوفایی هنر، ادبیات و علوم در اروپا پس از قرون وسطی، دوران روشنگری، باروک، تجربه گرایی، عقل گرایی، رمانتیسم، رئالیسم و اگزیستانسیالیسم تحولات تاریخی– فرهنگی بوده است. از سوی دیگر حمایت کلیسا از موسیقی در شکوفایی و ماندگاری آن به شدت موثر بوده است. برای نمونه باخ آهنگساز کلیسا بوده و برعکس در دوران رمانتیسم بتهوون را می توان آهنگساز آزاده‌ای نامید. اما در چند دهه گذشته نباید تبلیغات گسترده را با تکنولوژی های مدرن که از سوی ماهواره‌ها، رسانه‌ها و اینترنت و... جهان را بمباران نموده نادیده گرفت. از طرفی دیگر شرق تقریبا در همه این سالها به ندرت شاهد آرامش و امنیت که لازمه شکوفایی و رشد هنرهاست، بوده. اما با این همه امروز شاهد نفوذ موسیقی شرق در گستره جهانی هستیم.

فرهنگ موسیقایی عرب خیلی کم و محدود بوده. یکی از آواها به نام ریتم پای شتر(هدا) و یکی دف و نی. تمام اسرای ایران که فرستادند برای کار به عربستان و عراق، این‌ها در هنگام کار می‌خواندند. تمام این آوازها و سازها را عربها از آنجا گرفتند. الان در مصر که جایگاه بالایی در موسیقی اعراب دارد، هنوز گوشه‌های بسیاری با نامهای ایرانی وجود دارد. ترکیه مگر چه داشت؟ همه سازها و ملودی هایش از ما بود. سازهای ما مثل رباب و عود و چنگ و .... تا قرن دهم آواهای باربد در «مرو» خوانده می‌شده و این ملودی‌ها همه‌اش به وسیله آهنگسازان ایرانی به آنجا رفته است. منتها اعراب بیشتر دنیا را گرفته بودند و بوسیله آنها موسیقی ما صادر شد. ما هیچ گاه چیزی نشدیم که این هم یک بستر تاریخی دارد. ما پیاپی مورد هجوم وحشی‌ها بودیم و آرامش نداشتیم. در نیشابور وقتی داماد چنگیز کشته می‌شود، دختر او می‌گوید نیشابور را با خاک یکسان کنند! آب می‌بندند به آنجا وچمن می‌کارند! در دوره صفویان هم که اوضاع آرام گرفت، موزیسین را می‌کشتند. پسر شاه‌طهماسب با یک موزیسین دوست بوده. موزیسین را دار می‌زنند! هرجایی صدای ساز می‌آمده آتش می‌زدند. یکی از دلایلی که در ایران موسیقی پنهانی و انفرادی رشد کرده همین بوده است. جای همنوازی نبوده. حتی سازهایی درست کرده بودند مثل سه‌تاری که توی آستین جا شود برای حمل و نقل! ولی اواخر دوران قاجار که موسیقی کمی آزاد می‌شود، می‌بینیم چه دوران طلایی بوده. این همه نابغه داریم. مین‌باشیان شاگرد کورساکف بوده. چه کسانی را داشتیم. همه نابغه! هنوزهم خیلی ها را ازدست می دهیم. مدت‌هاست قدر امثال شما را نمی‌دانیم. مثلا ببینید احمد پژمان وقتی رفته اتریش چه کرده. چون آدم کم‌حاشیه و بی‌سر‌و‌صدایی‌ست، حتی خیلی از آنهایی که خودشان را موزیسین‌ می‌دانند، اورا نمی‌شناسند. شاگردانش می‌شوند علیزاده و مشکاتیان و ...

درواقع اصل ماجرا همین است. حالا ما حمایت هم نمی‌خواهیم، می‌گوییم مسئولان در تضاد با هنر قرار نگیرند! یک کبوتر خانگی دست‌آموز برای اینکه پرواز یادش نرود باید پرواز کند. این حال و روز موسیقی و موسیقی دانان ماست! براین اساس و همین وضع نابسامان مرحوم بنان استعفا کرد. وقتی این چنین است حرمتی باقی نمی ماند. من همه زندگی‌ام را گذاشته‌ام برای موسیقی و فرهنگ این مملکت. با تحقیقات کارشناسانه‌ای که اقای ایتن کرد، دین من ادا شد. این اولین بار است که موسیقی ما وارد گستره موسیقی جهانی می شود. این آغاز کار است. همین موضوع، مسئولیت مرا نسبت به مردم و کشورم صد چندان می کند. چند روز پیش کاوه قراردادی بست که گزیده‌ای از آثار قبلی من از طریق آقای ایتن در سطح جهانی پخش شود. ملک جمشید 5 سال است مجوز نمی‌گیرد. پیگیری هم نکردم. از طریق وزارت ارشاد ممنوع الصدا هستم. در همین حال رادیو کارهای من را پخش می کند بدون اجازه . هرجای دنیا که این را بگویی می گویند از مریخ آمده‌ای؟ برای من سوال است که چرا در شرایطی که خیلی‌ها اوایل انقلاب ول کردند و رفتند شما ماندید و نرفتید.

یک دلیل عمده‌اش شخصی است. من عاشق این سرزمین و خاکم. من برای سرزمینم می‌خوانم . ولی برای آن طرف با میلیاردها پول هم این کار را نخواهم کرد. همان دوره‌ جوانی پیشنهادهای بسیار خوبی داشتم. از طرف یک گروه انگلیسی دعوت شدم که نوازنده لید گیتارشان باشم؛ باور دارم اگر می‌رفتم الان جایگاه دیگری داشتم، در بهترین گروه‌های دنیا. اما نمی‌توانستم و نخواستم که بروم! حالا هم خیلی پیشنهاد برای رفتن دارم، اما هیچگاه حاضر نیستم هنرم را به حراج بگذارم.بحث داغ روز سمفونی‌های سفارشی‌ایست که وزارت ارشاد با هزینه‌های بالا می دهد. مثلا 250-300 میلیون بابت سمفونی ایثار و انقلاب و دفاع مقدس و... یک سری از شبه‌آهنگسازها از کنار این ماجرا نان می‌خورند. این ها ویترین وزارت ارشاد شده. به جای کارهای اساسی که حمایت از هنر و هنرمند است، به چند نفر سفارش می‌دهد و بعد به عنوان کارنامه خود ارائه می‌کنند! درحالیکه این کارها نه به گوش مردم میرسد و نه... محدود است به اجرای 7تا 8 کنسرت در طول سال.

اولین چیزی که از موسیقی دراینجا به ذهنم می رسد این است که بالاخره کار کردن در این حیطه درست است یا نه؟ اگر آره کدامش درست است؟ موسیقی سمفونی هم غربی است. چون معمولا با موسیقی غربی مخالف‌اند می‌گویم. همان سازهایی که در گروه پاپ و راک و .. به کار می‌رود، کم و بیش در این موسیقی هم است... مهم این است که به طور کلی موسیقی سمفونی در دنیا مردمی و پاپیولار نیست. در همان زمان هم که موسیقی سمفونی در جهان پخش می‌شد یک عده اشراف زاده و... به این موسیقی گوش می‌کردند و آنها هم چیزی نمی فهمیدند! موسیقی کلاسیک و سمفونی ساده نیست. پیش‌زمینه می‌خواهد. سازهای بادی، زهی، کوبه‌ای و.... چه هستند. شخصیت هرکدام چیست؟ کجای این موسیقی را مردم ما می‌پذیرند. مردمی که با موسیقی نرمال مشکل دارند، موسیقی سمفونیک چه مفهومی برایشان دارد؟ این که مبالغی می دهند و... معامله است نه هنر. بساز‌و‌بفروشی است. اما با بودجه دولتی!

بالاخره منافع دارد. باید دید آن کسی که این کار را می‌کند، قبلا چند سمفونی ساخته و در معیارهای جهانی کجا قرار دارد. آیا مردم به منزله آزمایشگاهند تا ببینند ایشان می تواند سمفونی بسازد یانه. وارد جزییات سمفونی نمی‌شوم. که چگونه و بر چه مبنایی ساخته می‌شود. سمفونی معمولا یک داستان و روند و خطی دارد که برپایه آن سمفونی خلق می شود. با این هزینه‌ها می‌توانند بجای سمفونی، کارهای پاپیولر انجام دهند.شما یکی از اولین کسانی بودید که موسیقی تلفیقی تولید کردید. موسیقی‌ای که این روزها خیلی هم مد شده!

دشتی اولین کاری بود که با هزینه خودم شروع به ضبط کردم، با مکافات. خیلی هم طول کشید. کیبوردی که کار می‌کردیم ملودیکا بود. با شلنگ وصل می‌شد وبا دمیدن آن را می نواختیم. یک گیتار شکسته بود که وقتی می‌زدی دسته‌اش تکان می‌خورد. جای سالم نداشت. پیچی که دسته را نگاه می‌دارد خراب بود. ملودی دشتی را با آن زدم. صدای خودم رابه قدری پایین آوردم که شنیده نشود و...در این سال‌ها که تجهیزات و امکانات بسیار پیشرفت کرده، شما خودتان را با تکنولوژی تطبیق داده‌اید یا بیشتر بچه ها کمکتان کرده‌اند؟ امکانات جدید و میکروفون و سمپل‌های جدید و...

اینها مهم است. اما اصل و پایه کار نیست. پایه کار ملودی و آکورد و هماهنگی میان آنهاست و تطبیق همه آنها با مفهوم شعر. در زمینه ساخت آهنگ و ارکستراسیون من هیچ‌وقت از کسی کمک نگرفتم. اما در زمینه صدابرداری، کاوه و کامیل کمک‌های بسیاری کردند. چون کار من نیست. الان به ضرورت، کار صدابرداری انجام می‌دهم. با وجود یک فرد حرفه‌ای مسلما کار بهتر خواهد شد.

ملک جمشید را در همین اتاق کار کردم و ضبط کردم و در همین اتاق خواندم. (به اتاق کارش اشاره می‌کند) با میکروفون غیر حرفه‌ای. با صدابرداری ناقص.از بین جوان‌های راکر کار کسی برایتان جالب بوده؟ نظرتان در مورد جوان‌ها چیست؟

متاسفانه یا خوشبختانه من دائم در این اتاقم.24 ساعته، غیر از برای غذا خوردن و یا چای و... در شبانه روز حدود 18 ساعت کار می‌کنم. فرصت زیادی برای شنیدن کار آنان ندارم، مگر بطور اتفاقی. بیشتر موزیک جهانی را گوش می‌دهم. باید گوش دهم. ببنیم دنیا کجاست و من کجا. بیشتر کارهای آنان کپی است وکپی خلاقیت را می گیرد. اما کاوه (نه اینکه پسرم باشد) مجزا از دیگران است. انگیزه‌اش خیلی بالاست. کاوه 4 سالش بود و کامیل 3 سال. هر کدام یک طرفم می نشستند. من آکورد گیتار می گرفتم و هارمونی به اینها یاد می‌دادم. دوتا هارمونی مختلف. 3 تا صدا با هم می‌خواندیم. گیتار از خودشان بزرگتر بود. من به آنها آکورد یاد می‌دادم و آنها می‌نواختند. هنگام ضبط «دیار»، کاوه 12 سالش بود. پارتیتور را من نوشتم دادم به کاوه. گفتم اینها را پاکنویس می‌کنی. صبح می‌روی استودیو و ضبط می‌کنی. هنرستان می‌رفت. رفت استودیو. همه اعضای ارکستر سمفونیک سن بالایی داشتند. به طور کلی کاوه را نوازنده ماهری می‌دانم. در کار با سمپل ها و دستگاه‌های امروزی عالی‌ست. استاداین کار است. همتای کاوه ندیدم در ایران و نشنیدم.

آلبوم اخیرش چه‌طور بود؟امروزه تجربه خوبی برای خواندن دارد . در آغاز کارهایش بیشتر حالت غربی داشت تا شرقی ... ولی اکنون موسیقی‌اش آمیزه‌ایست از موسیقی شرقی و غربی، کاری که باید یک آهنگساز شرقی انجام دهد، آمیزه‌ایست از موسیقی شرق و غرب با شعر فارسی .

کاردیگران را کمتر شنیده‌ام. قطعا جوانان مستعدی هستند. ولی حمایت و جا برای تمرین می‌خواهند. هزاران احتیاج و نیاز اساسی دارند. اصلا این مسئله‌ زیرزمینی برایم سوالی‌ست. چرا گروه زیرزمینی؟ مگر چه می‌کند که برود زیرزمین؟! کسی می‌رود پنهانی که خلاف قانون و موازین اخلاقی و ...ساز می‌زند. از اشعار اطلاعی ندارم. اما موسیقی که مبتذل نیست. کوشش آغازین انسان در طول هزاره‌ها برای دستیابی به فرهنگ و تمدن، برون‌رفت از غارها و زیرزمین‌ها ، بر روی زمین و برای کار وزراعت بوده است. چگونه است که امروزه در قرن بیست و یکم جوانان این سرزمین در استودیوها به زیرزمین ها رانده می شوند تا پنهانی در آنجا بنوازند.

می شود اشکالات را هم با مدیریت برطرف کرد؛ نه اینکه بفرسیتم همه را زیر زمین.هرچه قدر فنر را بیشتر متراکم کنی بیشتر می پرد بالا. جوان پر از انرژی است. اگر راه این انرژی را سدکنی، از یک جای دیگر می زند بیرون.خدا کند آن جا جای خلافی نباشد. چون این انرژی باید تخلیه شود.

کاوه در در لحن خواندن چطور است؟ یک کم که شبیه شماست ...طبیعی است. برای اینکه بیشترکار من را گوش کرده و به آن علاقه دارد.

ارثی و ژنتیکی هم هست خب.بله، تجربه هم آنرا ثابت کرده.

وقتی ایران را ترک کرد، خوشحال شدید یا ناراحت؟کاوه اگر نمی‌رفت آن آلبوم خوب هرگز این‌جا در نمی‌آمد و من اگر می‌رفتم این کارها مثل دشتی و دیار و... اگرچه به سختی ولی انجام نمی‌شد. ولی کاوه خوب شد که رفت.

چند وقت پیش می‌گفت آلبوم جدیدم را متوقف کرده‌ام و می‌روم استودیو برای صدابرداری و کلا دنیای دیگری‌ست. کاوه فوق‌العاده بود در صدابرداری در ایران. می‌گوید من اینجا چیزهایی یاد می‌گیرم که قابل مقایسه با ایران نیست. بله. مثلا ضبط درامز دنیای دیگری است. باید 20 سال در دانشگاه درس بخوانی. جمله‌ای هست که می‌‌گویند: ندانستن اولین قدم برای آموختن است. کار فیلسوف چیست؟ فیلسوف کسی است که می‌داند تا چه اندازه نمی‌داند و این نادانی او را آزار می‌دهد. کیفیت صدای «حجم خالی» را وقتی در سی دی آقای ایتن شنیدم از آنچه خودم دارم بهتر است. به دلیل آن پالایشی که درآنجا شد. طبیعی است که ما این امکانات را نداریم. اما اصلش پیش ماست. آقای ایتن هم در باره کارهایم گفته: آنچه در غرب جایش خالی است، این‌جا پیدا می‌شود. می‌گفت بداهه سرایی که در این کارها شنیده می شود بیشتر در شرق است و ما کمتر داریم.

موسیقی‌هایی که جدیدا گوش می‌کنید چی بوده؟ از چی خوشتان آمده؟به طور کل ایده‌آلم گروه ونچرز بوده و هست. گیتاریستی قویتر از آنها نشنیده‌ام. قوی و سریع و خوش‌حالت و زیبا. هنوز بدون افکت هستند. 3گیتار، یک درامز و دیگر هیچ. نابغه‌اند. کمل گوش می‌کنم. موسیقی و صدای رزاریتا که خواننده‌ای اسپانیولی‌ست را اخیرا خیلی پسندیده‌ام. بسیار عالی‌ست. باب دیلن. التون جان. جیمز تیلور و ...را هم گوش می‌دهم.

کارهای جدیدتر چی گوش دادید؟جدیدتر برایم می‌آورند. ولی به دلم نمی‌نشیند. مثلا خواننده ایتالیایی اسمش چی بود...

اروس رامازوتی؟بله کار اورا می‌پسندم. مشکلی که غرب دارد، ملودی است. بیشتر ریتم وتکنولوژی و صدابرداری‌ست. با رادیوی «کلن» هم که مصاحبه داشتم همین را میگفت. ایتن هم این را می گوید.

آنها ظزف 300 سال به ته رسیدند. ولی ما 2000 سال است که هنوز از نغمه‌های بدیع خالی نشده‌ایم...برپایه آنچه که دربالا در این زمینه گفتم، انگلیس و فرانسه و آلمان درقرون وسطا متولد شدند. موسیقی کلاسیک و ملی و فولکوریک و... ساختند. برپایه تکنولوژی سازهای جدید ساختند که خیلی هم زیباست. صدایش هم زیباست با وسعت صدای بیشتر. ولی اصل ماجرا را کم دارند. این چرخش موسیقی هم از زمان بیتل ها شروع شد که به هند آمدند.

خیلی‌ها مثل پیتر گابریل هم کلی از موسیقی شرق استفاده کردند و معروف شدند.در جهان بده بستان موسیقی در سبک‌های گوناگون امری بدیهی است همانطور که ما از تکنولوژی و سازها و علم و... آنها استفاده می کنیم، آنها هم از موسیقی و فرهنگ ما بهره می برند.

در خلوت خودتان از کارهای خود چیزی اجرا می کنید؟نه. واقعا وقت نمی‌کنم. این که من گفتم حقیقت است. دائم در این اتاقم و مشغول کارهایم. در اتاق باشم بهتر است. در آنجا کار تولید می کنم و به نفع فرهنگ جامعه است. چون کار طول می‌کشد. 4سال برای هر آلبوم. بهتر از این است که موسیقی گوش کنم. البته دائم گوش می‌دهم. اما نه اینکه وقت بگذارم. مثل همین خانم رزاریتا.

 

*****

 

کوه‌‌ها ما را به خاطر دارند

بیژن بیرنگ

کوروش یغمایی دوست 40 ساله من است. در زمان خودش یکی از بهترین خواننده‌ها بود و خاطرم هست به‌رغم این‌که صدا و موسیقی خاصی دارد همیشه در بین مردم هم محبوب بود. ایشان با گل یخ و پاییز کلی نوآوری داشتند. کوروش سبک خاصی در موسیقی پاپ دارد که برای من دلچسب است. مدتی با هم هر روز خدا کوه بودیم. بعد از انقلاب بود. صبحانه می‌خوردیم و جالب اینکه هنوز نرسیده عجله داشتیم برگردیم. مدتی ا‌ست از او بی‌خبرم و حتی نمی‌دانستم ممنوع‌الصدا شده است. شنیدم اخیراً اکثر اوقات را شمال زندگی می‌کند و فکر می‌کردم از خوانندگی دست کشیده‌ است. او هنرمند وسواسی و سخت‌پسندی است و کارش را جدی می‌گیرد و فکر می‌کردم همین باعث می‌شود در انتشار کارهایش وقفه بیفتد. تازه خبردار شدم که کار ایشان در منتخب موسیقی دهه 60 و 70 دنیا قرار گرفته و از همین جا این افتخار را به ایشان تبریک می‌گویم.

 تهیه‌کننده و کارگردان

 

 

مردی با یک گیتار و سبیل!

دارا دارایی

وقتی پیشنهاد نوشتن یادداشت درباره کوروش یغمایی را به من داد، در وهله اول تصور کردم حتما بچه‌هایی که او را از نزدیک می‌شناسند و با او همکاری کرده‌اند بهتر از من می‌توانند به ویژگی‌های کاری و رفتاری و... او بپردازند. خب طبعا تصور غلطی هم نداشتم. ولی کمی تامل باعث شد که به زوایای دیگری از ماجرا دقت کنم و به عمق تاثیری که این آدم (به‌طور ناخودآگاه) روی شخص من و زندگی موسیقایی‌ام داشته پی ببرم. متاسفانه افتخار آشنایی رودررو با یغمایی بزرگ را نداشته‌ام. ولی از شانسی که در اختیار دارم تا بتوانم مراتب ارادت خود را به گوش‌اش برسانم، نخواهم گذشت.

شنیدن بعضی کلمات، یک تصویر کاملا شخصی را به ذهن متبادر می‌کند. مثلا وقتی می‌گوییم لیوان، هر کسی با توجه به تصویری که از کودکی از لیوان داشته یک جور لیوان خاص را در ذهن خود مجسم می‌کند. من با شنیدن کلمه «گیتار» تصویر مردی را در ذهنم می‌بینم که با شلوار پاچه گشاد و تیپ دهه هفتادی و یک سبیل مخصوص با یک گیتار در یک اتاق با دیوارهای زرق و برق‌دار می‌خواند: «گل یخ روی دلم جوونه کرده...»

این تصویر همیشه با من مانده و خواهد ماند. سال‌ها بعد زمانی که یاد گرفته بودم چند آکورد ساده با گیتار بنوازم، همان ویدئوی معروف «پارک ملت» کوروش را دیدم و عاشق آن ترانه‌ای شدم که می‌گفت: «مث خارم رو زمین، توی صحرا» و بعد یک گیتار خوشگل و تروتمیز جوابش را می‌داد. آن ترانه را با هر بدبختی که بود یاد گرفتم و همراه با برادرم (که صدای بدی هم ندارد) در مهمانی‌های خانوادگی می‌زدیم و می‌خواندیم و کیف می‌کردیم!

امروز وقتی به آن ترانه و آلبوم «گل یخ» گوش می‌کنم، از پرداخت استادانه صداهای کریستالی گیتار با آن آمپلی‌فایرهای لامپی حتی بیشتر از سابق لذت می‌برم و مثل خیلی‌‌های دیگر، موسیقی کوروش را حداقل دارای یک ویژگی مهم می‌دانم: ترانه‌های کوروش هم عامه مردم و هم خواص را نشانه می‌گیرد و پتانسیل تاثیرگذاری روی گوش عادی و گوش موزیسین را تواما دارد و این حلقه مفقوده‌ای است که بین شنونده پاپ ایرانی و موسیقی «غیر بشکن و بالا بنداز» فاصله انداخته.

از کارهای بعد از انقلاب کوروش، تنها سیب نقره‌ای را شنیده‌ام و به یاد دارم از شنیدن صدای Distortion در یک آلبوم مجاز، آنهم در دوران سازندگی به شدت تعجب کرده بودم.

یکی دیگر از مواردی که ارادت من به کوروش را بیشتر می‌کند، این است که او برخلاف هم‌نسل‌هایش بعد از انقلاب ایران را ترک نکرد، در تمام این سال‌ها همین جا ماند، در بدترین شرایط کار کرد و اجازه نداد خودش و موسیقی‌اش به ورطه ابتذال کشیده شود. دستش طلا!

نوازنده گیتار باس

 

 

برعکس تمام نارفیقان

سعید دبیری

اسم کوروش یغمایی حتما برای عزیزان موسیقی‌دوست «گل یخ» و آن سبک زیبای اجرا و تنظیم را تداعی می‌کند، اما کوروش فقط «گل یخ» نیست. یک سبک بسیار زیبا در موسیقی و ملودی‌هایی با فواصل زیباتر هست، آن هم در سال‌های خفقان و سانسور. و امروز می‌بینیم موسیقی ایرانی با موسیقی کوروش به عرصه‌ جهانی گریز زده است و اسمش در دایره‌المعارف بهترین‌های دنیا ثبت شده است، به عنوان یک آهنگساز مدرن ایرانی. و شاید یک نابغه یا حادثه. زمانی که ما در گروه‌های گلدن رینگ، بلک کتز، اعجوبه‌ها، ربلز، شبح، هارد استونز و ... مثلا به هنرنمایی مشغول بودیم کوروش یغمایی خودش یک گروه بود؛ گروه خودش. وحتی چه زود در بالا قرار گرفت. اما کاش ترانه‌های کوروش هم قدر ملودی‌هایش را می‌دانست که ترانه نبود، ضعیف وناشنیدنی. اما کوروش آن‌قدر زیبا ساخت و خواند که ضعف‌ ترانه‌هایش را می‌پوشاند. کوروش را می‌شناسم، شاید رفیق و شاید همکار صمیمی من است. ساده است و حرفش با دلش یکی‌ست، برعکس تمام نارفیقان دیگر در موسیقی. من به عنوان یک آهنگساز و ترانه سرای قدیمی از این اتفاق بسیار خوشحالم، اتفاق رفتن کوروش و ملودی‌هایش به آن‌ور آب‌ها در حیطه‌ی جهانی.

 شاعر

 

سرآغاز اتفاقات خوب

بابک ریاحی‌پور

اولین تجربه کار حرفه‌ای من در ایران با کوروش یغمایی شکل گرفت. من فراگیری موسیقی و گیتارباس را از سال 1989 در آلمان شروع کردم. چند سال در آنجا با گروه‌های مختلف راک و... کار کردم، تا سال 92 که برای یک سال به انگلیس رفتم و کارهای گروهی‌ام متوقف شد. در آن یک سال بیشتر برای خودم تمرین می‌کردم و ساز می‌زدم که این اتفاق تا حدودی به افت کاری‌ام منجر شد.

پس از آن در سال 93 به ایران برگشتم و به خاطر شرایط خاص آن زمان، اصلا فکر نمی‌کردم که بشود در ایران کار موسیقی کرد و ساز زدن را کنار گذاشتم! تا اینکه با فواد حجازی آشنا شدم و فهمیدم که او ساز می‌زند. بهش گفتم من هم بیس می‌زنم، اما او مرا جدی نگرفت! کارهایی که در آلمان با آن گروه‌ها ضبط کرده بودیم را برایش گذاشتم و باز باورش نشد اینها کار من باشد! 3-2 روز بعد دیدم رفته از کسی یک گیتارباس قرض کرده و با بابک امینی آمد دم در خانه ما و گفت حالا با این ساز بزن! سه نفری نشستیم ساز زدیم و تازه باورشان شد که من هم بلدم ساز بزنم! از فردای آن روز تمرین‌های ما با بابک امینی شروع شد و اولین کنسرت‌مان را به صورت خصوصی در سال 75 در یک خانه شخصی اجرا کردیم: من و بابک به همراه شادمهر عقیلی که ویلن و پرکاشن می‌زد. در آن کنسرت فرمان فتحعلیان هم چند قطعه تکنوازی گیتار فلامنکو زد! پولی که از بابت این کنسرت (که مهمانانی چون مجید انتظامی داشت) نصیب‌مان شد، همین قدر بود که اجاره اکوچنگ‌‌های پرویز خاوری و صندلی‌ها را بدهیم و یک وعده نان و کباب بخوریم!

در زمان همین تمرین‌ها در منزل بابک امینی، یک روز کاوه یغمایی آمد و نشستیم 3نفری ساز زدیم. سه هفته بعد گفت که برای کنسرت‌های سوئد و نروژ کوروش بیا برویم و ما برای اجرای چند کنسرت در این کشورها به همراه کوروش و کاوه (گیتار)، عین‌الله کیوانشکوه (درامز) و محمد پیرزاد (پرکاشن) پنج نفری راهی سوئد شدیم. در ایران هم 2 بار در جزیره کیش من با این گروه ساز زدم.

بدون شک آشنایی من با این بچه‌ها و در نهایت کوروش یغمایی نقش بزرگی در خط مشی من در عرضه موسیقی داشته و مسیر زندگی مرا تغییر داد. من از این بابت خود را مدیون آنها می‌دانم و افتخار می‌کنم که با کوروش همکاری کرده‌ام. هرچند که مسائلی در این سال‌ها باعث شده که بین ما فاصله بیفتد!

همکاری با کوروش یغمایی برای من تجربه بسیار خوبی بود. بیس‌لاین‌هایی که آنها برای قطعات نوشته بودند، خیلی خوب بود و من از این همکاری چیزهای زیادی یاد گرفتم. اینکه کوروش می‌گوید من در آن زمان مثل ماشین ساز می‌زدم هم تا حدودی حق دارد! طبیعی است که من پس از بازگشت به ایران و وقفه دوساله‌ای که در ساز زدن‌ام افتاده بود، خلاقیت لازم را نداشتم و ممکن است در بخش‌هایی که سولو باید می‌زدم، خوب از پس این کار برنیامده باشم. چراکه آن زمان تازه 5-4 سال از شروع ساز زدن من می‌گذشت. با این حال این همکاری برای من سرآغاز اتفاقات خوبی بود و مرا در مسیری انداخت که امروز می‌بینید. خیلی از پروژه‌ها هم از همان زمان استارت خورد. از جمله کار گروه «آویژه» که از حضور رامین بهنا در یکی از تمرین‌های ما با کوروش و پیشنهاد او به من شروع شد.

به نظرم در هنر (و به‌ویژه موسیقی) آدم‌ها چنددسته‌اند: برخی پیشرفت می‌کنند، گروهی درجا می‌زنند و عده‌ای پسرفت می‌کنند! امیدوارم که من از گروه اول بوده باشم!

آهنگساز و نوازنده گیتارباس


نویسنده : حمید منبتی - میثم یوسفی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد